بسم الله الرحمن الرحیم
به نام آنکه در ما گفتن آموخت به انسان دُر معنی سفتن آموخت
بزرگواران، استادان گرامی سلام
بنده زهرا محرابی، از لرستانِ سرسبز افتخار حضور در جمع انسان های فرهیخته ای چون شما رو دارم و به خاطر این توفیق، خداوند رو شاکر و سپاسگزارم.
(آنچه مرا نکشد قوی ترم می کند.)
ترس، واژه ایه که تقریبا همه ی ما در زندگیمون باهاش دست و پنجه نرم کردیم.
بیایید در مورد یکی از بزرگ ترین ترس ها در دنیا صحبت کنیم.
می دونستید حدود 75 درصد آدم های دنیا از صحبت کردن جلوی جمع می ترسن؟ این یه
آمار معتبره که در سال 2016 توسط موسسه ملی سلامت روان آمریکا (NIMH) منتشر شده و نشون میده حدود 76 درصد خانم ها و حدود 74 درصد آقایون از سخنرانی کردن می ترسن.
حالا با وجود این همه ترس ،چرا من تصمیم گرفتم الآن اینجا باشم؟ بذارید قبلش یه داستان براتون تعریف کنم:
سال ها پیش، یه دختر بچه ی کم حرف مدام جمله هایی رو از طرف دیگران در مورد خودش می شنید؛ چرا اینقدر ساکتی؟ چرا حرف نمی زنی؟ آخی خجالتیه!
اطرافیان اینقدر این جمله ها و عبار ت ها رو تکرار کردن، که خجالتی بودن برچسب شد به وجود این دختر بچه. از وقتی که مجبور شد برچسب کمرویی رو با خودش حمل کنه، در زندگی سختی های زیادی کشید.
توی مدرسه، نمی تونست ابراز وجود کنه، نمی تونست با هم کلاسی ها و معلمانش به خوبی ارتباط برقرار کنه، بنابراین همیشه خودش رو سرزنش می کرد، کم کم داشت باورش می شد که انسان ضعیفیه. بزرگ تر شد، وارد دانشگاه و جامعه شد، حالا صفت و برچسب خجالتی بودن، بیشتر از قبل آزارش می داد چون بهش اجازه ی دیده شدن نمی داد.
از یه جایی به بعد دیگه کلافه شد؛ از نداشتن اعتماد به نفس، از خجالتی بودن، از دیده نشدن، از جدی گرفته نشدن، خسته شده بود. از خودش پرسید چه کاری می تونم برای خودم انجام بدم که وضعیت زندگیم بهتر بشه؟ شروع کرد به آموزش دیدن و یاد گرفت که یک مداد برای اینکه به کمال برسه باید با ترس تراشیده شدن روبرو بشه و درد اون رو تحمل کنه. آخه تغییر درد داره. نه؟
به خدا توکل کرد و تمام پیش فرض های ذهنیش رو در مورد خودش شکوند و با ترس هاش مواجه شد.
می دونید بزرگ ترین ترس های اون چی بود؟ حضور در جمع های جدید، روبرو شدن با آدم های غریبه، و وحشتناک تر از همه ی این ها، صحبت کردن جلوی جمع! پس شروع کرد و در جمع های کوچک و بزرگ حاضر می شد و خودش رو وادار به سخنرانی کردن و ارتباط برقرار کردن با آدم ها می کرد. راحت نبود، اما اینقدر ادامه داد که الآن لذت بخش ترین کار دنیا براش سخنرانیه و از اینکه داره با شما صحبت می کنه خیلی خوشحاله! من همون دختر بچه ی خجالتی داستان هستم، که بزرگ ترین ترس زندگیم تبدیل شد به خواسته ی قشنگ زندگیم.
همون سخنرانی که در یک تحقیق در صدر همه ی ترس ها حتی بالاتر از ترس مرگ قرار داره.
من یاد گرفتم که ما محکوم به زندگی که دوسش نداریم نیستیم.
البته یادمون باشه خداوند در آیه ی 11 سوره ی رعد می فرماید:(( إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم))
خداوند سرنوست هیچ قومی رو تغییر نمیده مگر اینکه اون قوم خودش اوضاع خودش رو تغییر بده.
پس تا وقتی که خودمون نخوایم، چیزی عوض نمیشه و همون آشه و همون کاسه.
چقدر دوست دارم که این پیام رو به همه ی کسانی که مثل من در زندگیشون ترس هایی دارن برسونم که، اگه دنبال زندگی با کیفیت تری هستیم، به جای پیدا کردن مقصر، هرچه زودتر باید خودمون دست به کار بشیم، و چقدر مولانا زیبا فرموده که:
ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی وی آینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
فراموش نکنیم، رسیدن به حسِ رضایت شخصی، نتیجه ی مواجهه با هیولاهای ذهنمون هست.
در پایان،شهامت روبرو شدن با ترس رو برای همه ی انسان های دنیا و همچنین شما بزرگواران آرزو می کنم.
بینهایت متشکرم که به صحبت های بنده توجه کردید، پایدار و کامروا باشید.
به امید دیدار.
نام: زهرا محرابی
بخش رقابتی: سخنرانی
شناسه: بزرگ ترین ترس زندگی من
این متن حائز مقام هفتم در بخش سخنوری است.
کد متن : 11.08
رییس یازدهمین جشنواره ملی سعدی : دکتر فریبا علومی یزدی
برگزار کننده : موسسه شهریاران سخن (مدرسه سخن ) و باشگاه مجریان و هنرمندان صحنه ایران (ایران مجری)
حق مالکیت متن متعلق به سایت سخنوری است و هرگونه کپی برداری و انتشار این متن در هر وب سایتی ، مشمول قانون جرایم رایانه ای خواهد شد .