به نام خدایی که عشق رو آفرید و به نام یگانه معبودی که بر شبهای گریان من شاهده و گواهه
خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست
آغاز این کلام با شکوه یک سلام به زیبایی هرچه تمام ، پیش کش وجود پاکتان. عارف بابایی هستم امروز شرف یاب حضور سبزتون شدم تا بگویم حقایقی تلخ و شیرین پیشاپیش از اینکه صبورانه و کریمانه پذیرای بنده هستید سپاسگزارم.
از بچگی عاشق کشیدن نقاشی بودم کشیدن تصاویر مختلف
تصویر آسمون ،خورشید، درخت و خلاصه کلی مناظر با صفا
کشیدن خونه های قشنگ با آدمهایی که داخلش زندگی می کنند پدر ، مادر البته پدر و مادری که باهم دعوا نکنند
چیزی که منو اذیت می کرد سر و صدا بود واقعا در برابر سر و صدا خیلی اذیت می شدم تا جایی که دیگه نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم
و اینو هم پدرم میدونست و هم مادرم
سرو صدای دعوای پدر و مادرم هر روز روی اعصابم بود به خصوص فریاد های پدرم
تا اینکه یکی از همین روزا وقتی پدرم از بیرون وارد خونه شد به قرار هر روز شروع کرد به اوقات تلخی
اما گویا اون روز اتفاق جدیدی افتاده بود که مادرم رو بدجور به هم ریخت
از بین داد و فریاد های پدر و مادرم کلماتی می شنیدم که با کنار هم قرار دادن اونا و با پیش فرض های قبلی که از کار بابا داشتم می شد حدس بزنی که این بار چه کار وحشتناکی انجام داده
کلماتی مثل بازم قمار ، همه چیزو که از دست دادیم دیگه همین خونه برامون مونده بود ، از فردا باید بریم کنار کوچه و خلاصه از این جور حرفها
اون روز دعوای پدر و مادرم مثل همیشه نبود سروصدا بالا گرفته بود تا جایی که هم پدر داد می زد و هم مادر جیغ می کشید یه احساس بدی بهم می گفت الان اتفاق وحشتناکی می افته و افتاد
و اون صدای دستی بود که صورت مادرمو نوازش ! نه نوازش نه ! مادرم روی زمین افتاد
یه دفعه با دیدن این صحنه از جای خودم پا شدم و دیگه نفهمیدم چی شد
چشمامو که باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم
صدای مکالمه دکتر با مادرم میشنیدم که میگفت
مگه شما نمی گید که از بیماری بچه تون باخبرید اگر این وضعیت تکرار بشه ممکنه به قیمت جون بچتون تموم بشه.
آره درست فهمیدین
من مبتلا به اوتیسم هستم
بیماری که از هر ۱۰۰۰ نفر ۲تا۵ نفر مبتلا هستند
و افراد مبتلا بهش، روی صدا های بلند و پر تکرار حساس هستند
بیماری که ریشه در کودکی من داشت
دیگه داشتم هوشیاری مو کامل به دست می آوردم که یه دفعه یه دست سنگینی به آرومی اومد روی سرم و شروع کرد به نوازش من
و این بار واقعا نوازش بود
نوازشی که فقط چند باری خیلی قبل تر ها توی بچه گیم حسش کرده بودم
چشمامو که به سمت دست بردم متوجه حضور پدرم شدم که با چشمای گریون مشغول نوازش من بود
خیلی حس قشنگی داشت
رفتار دور از انتظار اون روزش از آینده ی خوب خبر می داد
داشتم با خودم فکر می کردم که باید دست به کار بشم و این حس قشنگ رو نقاشی کنم
نقاشی پر از رنگ های قشنگ
پر از حس خوب
نقاشی که در اون خودمو مادرم و پدرم رو خوشحال در کنار هم بکشم و چه نقاشی بشه اون نقاشی…
الان چند سال از اون ماجرا می گذره و من که الان شدم یه نوجوون ۱۷ ساله با حمایت پدر و مادرم و با آموزش های مربیان خوبم
شدم یه نقاش حرفه ای که 50 تا هنرجو داره که نصف اونها بچه هایی هستن که مبتلا به اوتیسمند
کمی بیشتر هوای کودکان اوتیسم را داشته باشیم
از بذل عنایت و محبت شما عزیزان سپاسگزارم
یا علی خدانگهدار
نویسنده : سعید عنایتی
مجری : عارف بابائی
موضوع : کودکان اوتیسم
کد متن :11.15
رییس یازدهمین جشنواره ملی سعدی : دکتر فریبا علومی یزدی
برگزار کننده : موسسه شهریاران سخن (مدرسه سخن ) و باشگاه مجریان و هنرمندان صحنه ایران (ایران مجری)
حق مالکیت متن متعلق به سایت سخنوری است و هرگونه کپی برداری و انتشار این متن در هر وب سایتی ، مشمول جرایم رایانه ای خواهد بود .