متن مجری : امیر پاک طینت-حماسه آفرینی مردم اندیمشک
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نام یکتای شهادت آفرین
اول قصه
آذر مشک
سلام بر اندی مشک!
-با این که هر روز دراین شهر،گردباد
درد سر بود،
اما در اوج مصیبت، سرسبز بودن هنر بود.
درچهارمین روز آذر سال 1365 ،
روز خونین و شهادت، وتلخی مستمر بود. چند سال از جنگ تحمیلی گذشته بود وما تلخی ها دیده بودیم .اندیمشک سنگر بان دز وکرخه داغ ها بر دل داشت، تا اینکه آن روز آمد ،که در آسمان قیامت بود وشهر ،سوزان در آتش، در باور نمی گنجد این داستان! مگر چون من دیده باشی،- ققنوس وار سوختیم.- طولانی ترین حمله هوایی را، اول ،انگار دیوار صوتی شکست و بعد، صیحه مرگ ؛ مرگی که نزدیک ترین حادثه درآن روز بود. شاید نشنیده باشی ،پنجاه و چهار هواپیما بودند.، مگر دل آسمان این شهرکوچک چقدر جا داشت؟! به وقت بمباران، آسمان شرحی از قیامت، و زمین ، و سرشاخه درختان ، مملو از شرحه شرحه اجساد ،دریای خاک دیده اید؟ ما گم شده بودیم، در دود و آتش، زیر سیل پاره آجرها ،موج سقف های در حال ریزش ،وموج کر کننده انفجار.خون وخون باران، سونامی بمباران بند بند خانه ها را گسست؛ 54هواپیما دامن آبی آسمان را لکه دار کرده بود.هرنقطه شهر ،درآتش می سوخت سه شنبه روزی، اما درساعت 11ظهر چهارشنبه سوری مرگ برپا شد.
#دوم ایستگاه بهشت:
از دوکوهه که ردمی شدی، بوی عطر سیب می آمد و کاروان سربازهای تازه نفس ،
سوت قطار بلند بود وسور مرگ بلندشد،
ابراهیم در آتش بود.سرهای بی تن چه بسیار.
زینب ها بر سینه می کوفتند ،و رقیه ها یتیمی را باور نداشتند.
درایستگاه راه آهن اندیمشک ،چه علی اکبرها که به حجله نرسیدند و ابوالفضل ها که دست بریده شان بر سرشاخه های درختان خیابان باغ ملی منتهی به ایستگاه هم ،پیدا نشد.
گلوی مرغ سحر را بریده اند و هنوز،
در این شط شفق آواز سرخ او جاریست
#سوم ماندیم.
یک ساعت وچهل وپنج دقیقه یک عمربود فریادهایی که خفه شدند ،وباران اتش وگلوله، سیصد وخورده ایی کشته شناسایی شده وانها که تکه تکه هاشان درگوشه های خیابان و بر درختان تنومند کنار خیابان باغ ملی، جمع شد .شهیدان گمنام.شاید هنوز مادری عکس جوان سربازش را می بوسد وانتظار آمدنش را می کشد ونمی داند درایستگاه راه آهن اندیمشک ، وشهر اندیمشک ،صدام در اندیمشک قصابی کرد .بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر،
یا خنجری چون درد،
این من که در من
پیوسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید
#سوم اندیمشک زنده ماند
کبودی سوگواری هنوز برتن ماست. ما در ژرفای دره ای از اضطراب، وسایه های بغض آن روز مانده ایم، هنوز دیده هامان هراس دارد چه هولناک واقعه ایی بود؛ آن روز که فراموش نمی شود ؛
کدام چاه می تواند تحمل فریاد های مظلومیت مردم اندیمشک را داشته باشد؟ مگر چه می خواهیم خون خواهی؟ نه فقط ثبت ملی این فاجعه وجنایت جنگی،
چرا روز چهارم آذر ثبت ملی نمی شود.
یاری کن ای نفس که درین گوشه قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس