متن سخنرانی : سعید کارشناس-تفاوت فرهنگ تربیت فرزند
تفاوت تربیت فرزند خانواده های ایرانی در دهه شصت و نود!
هر ۱۰۰ سال بود، شد ۵۰ سال، بعد شد ۳۰ سال و الان به ۵ سال رسیده است. چی؟ تفاوت نسلی!
شما عزیزان از کدام نسل میآیید؟ همان نسلی که شلوارهای پارچهای پاچه گشاد و عینکهای فریم کائوچویی و اِپُلهای سرشانه داشت؟ پشتِ مو میذاشتین با فرِ شش ماهه؟ یا هیتلری میزدین؟ از اون نسلی که با شلختگی عمدی، ترکیبی از لباسهای رسمی و اسپرت میپوشید؟ یا تازهتازه دارین لباسای دارک و پُر از پارگی و سوراخ و زنجیر و حلقهی فلزی می پوشین؟
وقتی هر روز دارند از فناوریهای کاملا نو، رونمایی میکنند، پس دنیا با سرعتی بیشتر از توان ما جلو میره! هرچه مسن تر میشیم، سرعت جا ماندنمون از افرد نسل بعدی بیشتر میشه! بیشترین رشد و توسعه مغز آدم و شکلگیری شخصیت، تا ۳ سالگی اتفاق میافته. برای همین بین دنیای نسل z که از همون اتاق زایمان داشته با وسایل دیجیتال و اینترنت وَر می رفته با من اختلاف فاحشی وجود دارد.من اگه شکل عابر بانک عوض بشه، قطعا وسط پیاده رو، هاج و واج میمونم که باید کارت بانکیم رو توی کجا فرو کنم.
رفتار یک دهه هشتادی، نسلی که برخی آنها را «هیولا» میخوانند نتیجهی زندگی در فضای مجازیه! برا همینه که زود عاشق میشه، زود فارغ میشه. راحت تشکیل خانواده میده و راحتتر طلاق میگیره. حتی کیک طلاق میخرن و جدایی خودشون را جشن میگیرند. جیک و پیک مسائل شخصیشون را تو اینستاگرام پُست میکنن کاری که برای یک دهه شصتی یعنی مرگ و رسوایی! چون دهه شصتی با جنگ و کنکور، بیکاری و کمبود بزرگ شده.
ایرانی ها در دهه ۸۰ و ۹۰ هر سال فقط حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار تا بچه زائیدن در حالیکه مادران دههی ۶۰ خیلی خیلی بالاتر از این حرفها بچهدار می شدند. در نتیجه بچه دهه هشتادی تک و تنها در مرکز توجه خانواده بوده اما دهه شصتیتوی خونهی خودشون وسط شش هفتا برادر و خواهر گُم می شده.
خوب به من نگاه کنید! من را تصور کنید در حالیکه چشمهام رو خُمار میکنم. نفسم را حبس میکنم و میخوام بهترین لذتهای زندگیم را برای دخترم توصیف کنم «دخترم خورشتِ قیمهای که مغزِ لَپِّهاش خوشخوشان پخته شدهباشد، ژِل انداخته باشد، مغزِ گوشتهای نگینی، قلم و ماهیچهاش به قاعده نرم شدهباشد، بویِ لیموی عَمّانیش بپیچه تو حیاط خانه …دیزی، مُرَصَّع پلو، اشکنه، قیمهنثار» منکه چشمهام بسته بود ولی شما حتما دیدید که دخترم هیچ ارتباطی با رویای غذاییِ من برقرار نکرد. آخه داشت توی اپلیکیشن فلان، زود تُند سریع، سفارشِ فَستفود میداد. که اگه بخوام توصیفش کنم «کوکتل خُرد شده سرخ شده، پاستای نرم شده، سُس فرانسوی و لوبیای کنسروی ریختن روی هم! همین!» دخترم به من که نگاه میکنه یک آدمِ فسیلشدهی مطبخی میبینه که اصلا زبونش را نمیفهمه من هم که به اون نگاه میکنم یه گودزیلای دهه هشتادی میبینم که نمیتونه منو پِرِزِنت کنه. حالا شما تصور کنید چه دعوای تفاوت سلیقهای داریم موقع فیلم دیدن، موسیقی شنیدن، لباس پوشیدن، مدل مویِ سر، مدل لباس حتی روشِ پیکنیک رفتن! مثلا دعوا داریم در این عصر خنک بریم کجا ولگردی؟! من میگم قدمزندن تو حاشیهی سبز مادی پُر از بیدمجنون و نهایت چارسوبازارِ قدیمی و خریدن فِرِنی یا گوشفیل و دوغ، اما اون میگه اسنپ بگیریم بریم هایپرمال و سنترال مارکت و بوتیکسیتی!
نکنه پدرها و پدربزرگهامون هم همین مصیبت ها رو با ما داشتن؟!
پدرِبزرگِ پدریِ اینجانب، دورهی پهلویِ اول، قاریِ قبرستان بود. از آنها که صدسال پیش، مَبلغی میگرفتند و بالای سرِ قبرِ اموات، حمد و سوره میخواندند. آقبابا، مدارس جدید را آفتِ دنیا و آخرت میدانست. در طول سال، یک هفته هم به خانه سر نمیزد که بفهمد آن همه دختر و پسری که زنش زائیده چطوری دارند بزرگ میشن. تنها توصیهی پدرانهای که در آن سرزدنهای کوتاهش، به پدر نوجوانم میکرده این بوده که پسر، پاشو برو حوزهی دینی مُلّا شو! ولی پدرم که عشق پایتخت بوده از خانهی شلوغشان فرار میکنه میره تهرونِ عهدِ پهلویِ دوم! یه مدت ولگردی میکنه بعد میره توی یه کفشدوزی کارگری میکنه. یعنی به حرف پدرش هیچ توجهی نمیکنه و به همان سواد مکتب بسنده میکنه. بیست سال بعد خودِ پدرم که کفشفروش شده، چشم میدوزه تو چشم پسرش یعنی من، که باید بری مدرسهی غیرانتفاعی یا تیزهوشان درس بخونی و دکتر بشی. و حالا همینطور که شما هم میبینید من هرچی که شدم اما پزشک نشدم. خودِ منهم تمام سالهای مدرسهی بچههام دلم غَنج میرفت اونها از المپیادهای علمی سر دربیاورند ولی آنها مدام از جشنوارههای تئاتر و سرود سر در آوردند. تو عالم زیبایی هم خودم با ردیف نوازی و آوای سیاوش خراسان کیفور میشم اما این دختر آخریم رفته دَنسِرِ شافل، فلامینگو، هیپهاپ و سالسا شده، و ترجیح میده طرفدار بیتیاسهای کُرهای باشه و رَپِ ایرانی بخونه!
این دعواها فقط بین فرزندان و والدین جاری نیست. کافیه به تاریخ تحولات معاصر ایران نگاه کنیم. مقدمات تغییرات، از دورهی ناصرالدینشاه با تاسیس دارالفنون و آشنایی تحصیل کردهها با فرنگ شروع میشود و در دوران رضاشاه اوج میگیرد. یکعده میشوند پدرهای وابسته و دلبسته به سنت یک عده میشوند جوانانِ غربزدهی شیفتهی فرنگ. دعواهای صدسالهی ناتمام! البته نه به لطافت و خوش زبانیِ من و دخترم در دوسوی سالن منزل که سرِ خورشتقیمه و فستفود بحث میکنیم! نه! دعوای سنتی و مدرنهای ایرانی حتی به جنگ، ترور و تخریب هم منجر شده است.
آدمها خیال میکنند که قرار است فرزندشان ادامهی بهتری از خودشان باشد. این تفکر که قرار است فرزندم مثل من یا ادامهی کُپی شدهی بهتری از من باشد یک بُنبستِ کامل است. کی گفته سلیقهها و نوستالژیهای من باید انتخاب های او هم باشد؟! کی گفته پلنگ صورتی و ملوان زبل، جذابتر از دیجی مُونها و باب اسفنجی هستند؟
بعضی والدین از یه جایی حوصلشون سرمیره و کلا میگن عیسی به دین خود موسی به دین خود و راهشون رو به کل از فرزندان جدا میکنند. خب معلومه بعد از یه مدتی دیگه نه این فرانسوی میفهمه نه اون ترکیاستانبولی، نه این کُرِهای نه اون عربی! یعنی دیگه هیچ کلام مشترکی بینشون باقی نمیمونه. یه عدهای هم خوشخیال و مثبتاندیش مدام به خودشان وعده میدهند: بابا این سلیقههای مضحکِ نسلِ جدید، موقتیاند! زود سرشان به سنگ میخوره میفهمن حق باماست و به اردویما والدین برخواهند گشت! از شما چه پنهان متاسفانه ایندسته از والدین ته دلشون منتظرند بچشون تو زندگی شکست بخوره، زمینبخوره یا اصطلاحا سرش به سنگ بخوره برگرده بیفته به غلط کردم! غافل از اینکه دو تا خط اگه موازی شدند اصلا و ابدا دیگه جایی با هم تلاقی و برخورد نخواهند کرد حتی گاهی فاصلهشان مدام بیشتر هم میشود. و جامعه شناسان به این اتفاقِ تراژیکِ تلخِ فاجعه اصطلاحا میگویند: «گسست نسلی». گسست نسلی نتیجهی اختلاف دو یا سه نسل به لحاظ عاطفی، فکری و ارزشی است و شکل نهایی این فاجعه، «انقطاع نسلی» است.منظور از انقطاعِ نسلی، دشمنی آشکار میان نسلها و قطع ارتباط آنهاست و اگر این شکاف به بالای ۲۰ تا ۲۵درصد برسد برای یک ملت خطرناک میشود. همیشه نسل بعدی راه خودش را میرود تا بالاخره روزی نوبتش میشه که با تفاوتهای خودش و فرزنداش دست به یقه بشه!
برای من که، یک آگاهی، آرامش بخش بود. آگاهی از اینکه این تفاوت ها نه تنها بد نیستند که طبیعی و ضروری هستند. اصلا نباید نسل دهه هشتاد با نسل دهه شصت یکی باشند. اگر یکی باشد که یعنی جامعه مُرده و ساکن است و حرکت در آن متوقف شده است. جامعهشناسی، این تغییر را امری طبیعی میداند. این تفاوت ها برای این وجود دارند که رودِ جاریِ جامعه، به آبِ راکد تبدیل نشه، یه جا نمونه، نَگَنده و چرخ بشریت راه بیفته بره جلو! وقتی به پدر و مادرم، پدربزرگها و مادربزرگهایم فکر میکنم خیالم راحت میشود که نباید زیاد نگرانشان باشم. دیگه جوش و خروش نمیزنم. داد و فریاد نمیکنم. ولی وقتی دور دستها میایستم به تماشا؛ میبینم که این دُورِ دعوای نسلها همواره بوده، هست و خواهد بود.
یه سری تمرین هم برای رابطه ی بهتر بین خودم و دخترم کمکم کرد:
اول برای خودمون مرز شخصی تعیین کنیم. مرزها کمک میکنه تا از همدیگه مراقبت کنیم و بی اجازه وارد حریم هم نشیم. صدای بلندگوی لب تاب هر کسی توی اتاق خودش شنید بشه!
دوم: چیزی رو به هم تحمیل نکنیم. درک متقابل در این شرایط خیلی کمک می کنه. اون از جلیقه پوشیدن من اَخم و تَخم نمی کنه من از جین مجروح او!
سوم قانون گذاری کنیم. اینطوری دو طرف می توانیم به خوبی به اتفاق نظر برسیم. هر هفته یک وعده یا دو وعده فست فود.
در سال ۲۰۱۵، فقط مؤسسات آمریکایی حدود هفتاد میلیون دلار برای مشاورههای نسلی هزینه کردهاند. نسلی در راه است به نام نسل خاموش که ممکن است تمام معادلات آینده ی جهان را تغییر دهد. هر چه زودتر برای گفتگو با آنها به نزدیک ترین کافی شاپ سر بزنید!
متن سخنرانی : سعید کارشناس
موضوع : تفاوت فرهنگ تربیت فرزند
بخش رقابتی : سخنوری
رییس دوازدهمین جشنواره بین المللی سعدی : دکتر فریبا علومی یزدی
مطالب مرتبط
متن مجری: مرضیه کهن همایش تربیت صحیح کودکان و نقش آن در آینده آنها
متن مجری مائده رعنا همایش روانشناسی، تعلیم وتربیت و سبک زندگی