«زندگی در یه قرن بعد»
سلام، کتایون کاظمی هستم و12سالم از شهر تاریخی دارابگرد امدم خیلی خوشحال و خرسندم که در جمع شما داوران و سخنوران عزیز حضور دارم. خروشانم از جنس اروند کارون منم دختر شاهنامه کتایون
چشمام رو باز میکنم مثل هر روز صبح اما انگار یه چیزایی تغییر کرده.
نگران میشم.حتی تختم هم عوض شده وای خدای من،اینجا چه خبره.مامان و بابا رو صدا میزنم.اما هیچکس بهم جواب نمیده.از پله های پایین میرم شاید مامان و بابا خواب افتادن،
اما نه هیچ خبری از مامان و بابا نیست.خونه هم دیگه خونه ما نیست.یواشکی وارد یکی از اتاقها میشم.یه پسر هفت ساله داره با دوست هوش مصنوعیش بازی میکنه.
با تعجب بهش نگاه میکنم چطور علم به اینجاهاش رسیده؟
یه تقویم روی میز هست .برمیدارم و شوک میشم و یه جیغ بلند میکشم….
خدای من تقویم سال 1503شمسی ….
یعنی چی ؟من دیشب خوابیدم و یک قرن بعد بیدار شدم؟
مگه میشه؟مگه داریم؟نمیتونم زندگی بدون مامان بابا و دوستام رو تصور کنم.میزنم زیر گریه،اما انگار بی فایدست،انگار هیچکی توی این خونه صدام رو نمیشنوه.
یواشکی از خونه میزنم بیرون.چی شده ،چرا مردم همه یه شکلی شدن.انگار همه کنارشون یه دوست از جنس ربات هوشمند دارن.
وارد پارک میشم.یه آقا سگ هوش مصنوعیش رو آورده برا گردش.با تعجب نگاهش میکنم و سگ برام پارس مسخره ای میکنه و میخواد بهم حمله کنه اما صاحبش با چندتا ضربه روی مچ بندش که شبیه ساعت آرومش میکنه.
وارد وسایل بازی میشم.یه خانم دو تا دخترش که یکیشون حالت رباتی داره رو سوار تاب کرده و هلشون میده.
تاب تاب یاسی…دخترای گل من رو به فضا بندازی…
یه حس بد دارم،فکر کنم شدید ترسیدم.میدوم تا از این کابوس فرار کنم.محکم با صورت میخورم به یه خانم که دست در دست همسر ش داره قدم میزنه،خانم نگاهی به همسرش کرد و لبخندی به من زد بدن سفت و دردناکی داشت، چشمهای بزرگ براق صورت مثلثی کشیده و بجای دماغ فقط 2تا سوراخ وباز لبخند میزنه :عزیزکم مواظب باش…
و بعد آروم از کنارم رد میشن و من فقط نگاهشون میکنم.
بعضی از خونه ها،گلها،گلدونا،حتی ماشینها حالت کریستالی و هوشمند دارند و با هر دست کشیدنم یک رنگ و موزیک خاصی داشتن و آدمها دارن ازشون استفاده میکنن.وکسی گوشی توی دستش نیست و همه یک مچ بند خاص دارند و تمام کارهاشون با اون انجام میدن.
انگار همه مردم در فضای مجازی و هوش مصنوعی غرق شدن.
خیلی تنهام و خسته و گرسنه یه فست فودی میبینم خوشحال میرم به سمتش ،تمام غذاهای این فست فودی با هوش مصنوعی ساخته میشه و همه از خوردن یه ساندویچ مجازی اندازه یک قوطی کبریت لذت میبرن.
اما من گرسنه تر از این حرفها هستم که با یه غذای خیالی سیر بشم.دنبال یه غذای واقعی از جنس دست پخت مامان مهربونم هستم.اما انگار مردم این قرن فقط با هوش مصنوعی زنده وشاد هستند و یا شاید نسل انسان داره منقرض میشه.
دلم میگیره از درد ،یه گوشه از پیاده رو میشینم سرم رو روی زانوهام میذارم و گریه میکنم.
چقدر سخته زندگی در آینده ای که هیچ خبری از گذشتت نباشه…
چشمام رو که باز میکنم توی اتاقم هستم .یه جیغ بنفش میکشم وای خدایا شکرت اتاق خودم….
از پله ها پایین میرم،بوی قورمه سبزی مامان تمام فضای خونه رو دیوونه کرده…
سخنران: کتایون کاظمی
مشاور: الیناز آریامنش
بخش رقابتی: بیست سخنران برتر
استان و شهر: فارس- داراب
موضوع: کابوس زندگی در یک قرن
تهران -فروردین ماه ۱۴۰۳
رئیس سیزدهمین جشنواره ملی سعدی: دکتر فریبا علومی یزدی
مطالب مرتبط
متن سخنرانی : مهسا خدارحمی-بخوان برای زندگی