به نام خالق هنرمندم
که آفرید مرا تا عاشق قلم و مرید الف اجرا باشم و حضور پیدا کنم در جمه عزیزانی چون شما و بایستم و بگویم که فاطمه ملکی ام از دیار دریا دلان زنجانی.
سلام و درود به پیشگاه پرمهر شما خوبان.
بمب !
این صدای یک بمب انتحاری نیست!
این صدای مغز و باورهای ماست .
بله ما در محاصرهایم اما اینبار
درمیان زیبایی های بی نقص!
صبح چشمهای مست خوابم را که مالیدم، از سر عادت، جعبه کوچک جادویی را برداشتم و دوباره غرق شدم.
اولش قرار بود یک شبکه اجتماعی باشد برای به اشتراک گذاری لحظهها !
اما امروز همین شبکه، مهره ی ماریست همه گیر که با لحظه ای غفلت، مسخ مان میکند.
میان سرک کشیدنم به این عادت هرروزه
تصویر اول برایم باز شد:
زن زیبا و شیک پوشی که برق کفش و اتوی لباس هایش چشمهایم را خیره کرد.
روسری همرنگ با شومیز
و کفشهای پاشنه بیست سانتی که به راحتی کتانیهای من راه می رفت و سکندری نمیخورد.
پست بعدی از خانه لاکچری و تمیزی بود که گوشه به گوشه اش را برق انداخته بودند، با هارمونی رنگهای هماهنگ و فضایی دلنشین.
در قاب بعدی خانمی با پوست شفاف که صورتش سراسر ژل و عمل بود، خیلی شیک و با کلاس داشت کرم دور چشم تبلیغ میکرد. میگفت یک زن قوی حتماً باید به ظاهرش برسد.
دستم بی اختیار رفت زیر چشمهایم که انگار دو خطی چروک ناقابل داشت!
تا اینجای این جعبه جادویی به تماشا کردن و لذت بردن خلاصه میشد.
اما ماجرا جایی ترسناک میشد که فکر کردم؛ ای داد! من از قافله عقب مانده ام.
سریع قلم و خودکار برداشتم و برای خودم برنامه چیدم.
نوشتم :
طبق نظریه فلان شخصیت بزرگوار :
باید این سه کتاب پرفروش را تا پایان ماه تمام کنم.
به توصیه فلان پیج پزشکی:
شبها از کرم دور چشم با مارک معتبر استفاده کنم.
یک مانتوی طرح سنتی با روسری همرنگ بخرم .
سر فرصت فلان پاککننده قوی را سفارش دهم و چربی های اجاق گاز را برق بیندازم.
و… و… و…
و یک نظریه دیگر مدام در ذهنم تداعی میشد که خودت را دوست داشته باش!
و من فکر کردم که اینهمه انتظار و مسئولیت با تصاویری که هرروز مرا کمالگراتر میکرد! اجازه میداد من خودم را با نقص های معمولی و تلاش های معمولی ام بپذیرم؟
آخر شب است مانتوی طرح سنتی با ته مانده حسابم جور در نمی آید.
به جای کرمهای دور چشم گران قیمت، یک نرم کننده میلیمتری روی میزم دارد چشمک میزند…
صدای طنزی توی گوشم میپیچد :
جدی میفرمایید پس ما اینها را از کجا آوردهایم؟
مستاصل جواب میدهم؛
کاش واقعاً میفهمیدم چطور میشود همیشه و هر لحظه اینهمه ایدهآل بود
اینهمه بی نقص و لاکچری!
این سوال را بارها از خودم میپرسم: آیا اینستاگرام ابزار نادرست و خطرناکی است؟
جواب میدهم، بصورت قطعی نه!
به جای اینکه او به عنوان ابزار ارتباطی درست در اختیار من باشد،
من بدون آگاهی ابزاری شده ام برای افراد سودجو و منفعت طلب که کمالگرایی را سرلوحه زندگی ام کرده اند.
باید بلند میشدم
مرا وعدهام به زندگی معمولی ام بلند می کرد!
حالا ایمان آورده ام که اینستاگرام، توئیتر ها و یوتیوب ها
فقط برش کوتاه از لحظاتی هستند که دیگران می خواهند در بینقصترین حالت ممکن به ما نشانش بدهند!
راستش را بگویم؟
گرچه زندگی مدرن و رسانه با فشار دارد ما را به سمت نیازهای کاذب میبرد تا از قافله جهانی عقب نمانیم، اما من
تصمیم دارم تلاش هایم براساس ارزش های طلایی زندگی ام باشد!
که از یاد نبرم و هربار باخود بگویم
راست گفت جناب مولانا:
چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
هر چه اندیشی و تحصیلی کنیم
میدرآید دزد از آن سو کایمنی
پس بدان مشغول شو کان بهتر است
تا ز تو چیزی برد کان کهتر است…
سپاس از کیمیای نگاه شما.
مجری: فاطمه ملکی
مشاور: گلبهار امانی
بخش رقابتی: بیست مجری برتر
استان و شهر: زنجان-ماه نشان
نام رویداد: تاثیر اینستاگرام در باور ها و تغییر سبک زندگی
تهران -فروردین ماه ۱۴۰۳
رئیس سیزدهمین جشنواره ملی سعدی: دکتر فریبا علومی یزدی
مطالب مرتبط
متن مجری مائده رعنا همایش روانشناسی، تعلیم وتربیت و سبک زندگی